ساقیا زردی رخسار من از جام تو نیست
خوش بچرخان که لبی سرخ تر از کام تو نیست
زردی روی من از حسرت پنهان دل است
گوش پنهان دلم ، دل زده از نام تو نیست
من سراسر همه تزویر و گناهم به نهان
عشق میگفت که این وسوسه از دام تو نیست
عاشقان را چو نباشد سر دلداگی ات
پس که باشد که شبی درغم اوهام تو نیست؟
شوق عشقت ز کجا می بَرَدَم تا به کجا
کیست دلداده در این شهر که آرام تو نیست؟
"ثاقب" ار لطف نگارت به خیالت نرسد
دفع غم کن به دعا ، غصه سرانجام تو نیستش
C†?êmê§ |